گل تازه. گل نوشکفته: از تازه گل لاله که در باغ بخندد در باغ نکوتر نگری چشم شود آل. فرخی (دیوان چ عبدالرسولی ص 219). جامه ای بفکن و برگرد بپیرامن جوی هر کجا تازه گلی یابی از مهر ببوی. منوچهری. فتنه شدن بر گیاه خشک نه مردی است خاصه بوقتی که تازه گل ببر آید. خاقانی. رخی چون تازه گلهای دلاویز گلاب از شرم آن گلها عرق ریز. نظامی. ، مجازاً محبوب و معشوق را گویند: آن تازه گل ما را هنگام وداع آمد زآن پیش که بگذارد گلزار، نگه دارش. خاقانی
گل تازه. گل نوشکفته: از تازه گل لاله که در باغ بخندد در باغ نکوتر نگری چشم شود آل. فرخی (دیوان چ عبدالرسولی ص 219). جامه ای بفکن و برگرد بپیرامن جوی هر کجا تازه گلی یابی از مهر ببوی. منوچهری. فتنه شدن بر گیاه خشک نه مردی است خاصه بوقتی که تازه گل ببر آید. خاقانی. رخی چون تازه گلهای دلاویز گلاب از شرم آن گلها عرق ریز. نظامی. ، مجازاً محبوب و معشوق را گویند: آن تازه گل ما را هنگام وداع آمد زآن پیش که بگذارد گلزار، نگه دارش. خاقانی
کرشمه نما و شوخ چشم. (ناظم الاطباء). آنکه غمزه زند. غمزه زننده. غمزه کننده. رجوع به غمزه شود: زین پس وشاقان چمن نوخط شوند و غمزه زن طوق خط و چاه ذقن پرمشک سارا داشته. خاقانی. شب مهتاب چون شب تاری قصد خورشید غمزه زن کردی. خاقانی. پیش که غمزه زن شود چشم ستارۀ سحر بر صدف فلک رسان خندۀ جام گوهری. خاقانی
کرشمه نما و شوخ چشم. (ناظم الاطباء). آنکه غمزه زند. غمزه زننده. غمزه کننده. رجوع به غمزه شود: زین پس وشاقان چمن نوخط شوند و غمزه زن طوق خط و چاه ذقن پرمشک سارا داشته. خاقانی. شب مهتاب چون شب تاری قصد خورشید غمزه زن کردی. خاقانی. پیش که غمزه زن شود چشم ستارۀ سحر بر صدف فلک رسان خندۀ جام گوهری. خاقانی